پيام دوستان
+
[تلگرام]
آهويِ غزلخوانم و دلبسته ات اي شير
ايکاش که صيدت شوم از پرتوِ تقدير
زحمت به شکارم نکش اي مهرِ رُخَت دام
دل ، تا که شکارت شود آيد سويِ نَخجير
از چشمِ غزالم غزلِ عشقِ تو بارد
درحسرتِ آغوش تو از زندگي ام سير
مي غُرّي و مي خندي و شاداب و جواني
در عشقِ تو گريانم و دور از تو دلم پير
آزادم از آنروز که در دامِ تو افتاد...
اين دل، دلِ از عالَم و آدم شده دلگير
با اينهمه گرگ و سگ و روباه در اين دشت
آهويِ غزلخوانم و دلبسته ات اي شير
#مهدي.زکي زاده
در انتظار آفتاب
103/8/23
مستربچ و کامپاند پلي
سلام پيام متن عالي بود
مستربچ و کامپاند پلي
https://oralchem.com/%d8%ae%d8%b1%db%8c%d8%af-%d9%85%d8%b3%d8%aa%d8%b1%d8%a8%da%86-%da%a9%d8%b1%d8%a8%d9%86%d8%a7%d8%aa-%da%a9%d9%84%d8%b3%db%8c%d9%85-%d9%81%db%8c%d9%84%d8%b1/
ست فيد
سلام استاد مطالبتون عالي هست لطفاً به وبسايت من هم در مورد کفسابي سر بزنيد و نظرتون بگيد کفسابيت. https://kafsabit.ir/
به دنياي شعر و ترانه
سلام عالي بود خوشحال ميشم از وبلاگ من هم ديدن کنيد و نظرتون رو بفرماييد@};-
+
من نميفهمم کوهنوردي اونم تو هواي سرد چه لذتي داره
*ترخون بانو*
103/8/15
+
سن وبلاگم 15 سال و 5 ماه و 5 روز شده :)
همابانو
103/8/14
15 سالم بود، مثل هميشه پشت سيستم تو اتاقم، صفحه ثبت وبلاگ جديد جلوم بود تو فکر انتخاب يه آدرس براي وبلاگم بودم چند تا اسم اومد به ذهنم ولي قشنگ نبودن چيزي که ميخواستم رو نميرسوندن يهو از پسرخالم که چند ترم زبان جلوتر از من بود و کنارم رو صندلي نشسته بود پرسيدم پيشرفته به انگليسي چي ميشه گفت Advanced گفتم همين خوبه و دکمه ثبت رو زدم :دي
همابانو
103/8/2
+
هرکجا هستم باشم...
آسمان مال من است...
پنجره، فکر، هوا ،عشق، زمين، مال من است....
و تــــو...
2-اشراق
103/7/19
29 فرد دیگر
265 فرد دیگر
5 فرد دیگر
*ترخون بانو*
103/7/1
به چه کار آيد جز حسرت دل از پي دوست من شکيبايي را در زندگي برگزيدم و افسوس جدل با دل خود مهمان ويژه اين بازي بود خاطري دارم پر از زرق و برق زيباي اخوت و مروت اما چه سود در اينجا هم دلي و همسفري با هم متقارن نبود هرکي به سوي تقدير جفا مي کرد يار سوگل خويش را نجوا مي کرد يادم ايد آن روز شيرين سرکش از آن ديار آشنا و قديم حال گذشته از همه احوالم آن دل زمهرير و خوش خط و خالم کو
+
[تلگرام]
ستون ستون دلم روان شود بِبويِ عاشقي
بِپايِ سر ،بِپايِ جان ، روان بِکويِ عاشقي
خوشا دلي که تا رسد بِبَحرِ آرزويِ خويش
شبيه قطره متصل شود بِجويِ عاشقي
وخوانده رويِ نيزه آيه هايِ نور را سرش
که رَهنمايِ جان شود بِجستجويِ عاشقي
سري که در ره خدا، بريده گشت از قفا
لبِ عطش گرفته اش،شد آبرويِ عاشقي
و صاحبِ عمودِ آخرين ،اميرِ معرفت
بريده دست ميدهد به دل سبويِ عاشقي
#مهدي_زکي_زاده
در راهِ خدايِ #حسين ع و بر مرامِ #ظلم_ستيزي و #خدا_محوري و #مردمداري و #رعايت_حق_الناس همچون حسين ع باشيم ،الهي
ست فيد
103/6/24
مطالعه مطلب اينستاگرام مارکتينگ و نکات طلايي پيشرفت در آن! در سايت آنکادر https://uncadr.com/%d8%a7%db%8c%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%85-%d9%85%d8%a7%d8%b1%da%a9%d8%aa%db%8c%d9%86%da%af-%d9%88-%d9%86%da%a9%d8%a7%d8%aa-%d8%b7%d9%84%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%a2%d9%86/
+
[تلگرام]
شهريار شهر عشق و شعر و ايمان حافظ است
حافظ آيات حق,آگه به قرآن حافظ است
پرچمش جاويد در ملک ادب افراشته ست
الگوي ايراني يي از عشق و عرفان حافظ است
#مهدي.زکي زاده
گراميباد ياد حضرت حافظ
2-لباس کار
103/3/31
+
[تلگرام]
به دوعالم ندهم ذره اي از خاک وطن
تا شوم ذره اي از خاکِ غزل خيزش،من
ساقه ام خشک اگر از دشمن و خويشَ ست چه غم
ريشه اي سبز مرا هست دراين ديرِ کُهن
#مهدي_زکي_زاده
شادو آبادو آزادباد ايرانمان الهي
2-لباس کار
103/3/31
+
چوپان بيچاره خودش را كشت كه آن بز چالاك از آن جوي آب بپرد نشد كه نشد...!
او ميدانست پريدن اين بز از جوي آب همان و پريدن يك گله گوسفند و بز به دنبال آن همان...
عرض جوي آب قدري نبود كه حيواني چون بز نتواند از آن بگذرد ...
نه چوبي كه بر تن و بدنش ميزد سودي بخشيد و نه فريادهاي چوپان بخت برگشته.
شور زندگي۲
103/3/28
پيرمرد دنيا ديدهاي از آن جا ميگذشت وقتي ماجرا را ديد پيش آمد و گفت من چاره كار را ميدانم.
آنگاه چوب دستي خود را در جوي آب فرو برد و آب زلال جوي را گل آلود كرد.
بز به محض آنكه آب جوي را ديد از سر آن پريد و در پي او تمام گله پريد.
چوپان مات و مبهوت ماند. اين چه كاري بود و چه تأثيري داشت؟
پيرمرد كه آثار بهت و حيرت را در چهره چوپان جوان ميديد گفت : تعجبي ندارد تا خودش را در جوي آب ميديد حاضر نبود پا روي خويش بگذارد ، آب را كه گل كردم ديگر خودش را نديد و از جوي پريد.
زيبا بود اما از. کدام جوب و بسوي چه هدفي پريد؟؟آخر حيوان بيچاره اگر نمي دانست آن سوي جو به چه انتظار او مي کشند ؟و مقصد و مسير به کجاست؟و او به چه و کدامين سو بايد خيز بردارد و اينکه صرف گلآلود کردن جوي بي آنکه از هدف و انتظاري که در آن سوي جوب ا را مي کشد وقتي مسير و هدف و دليل پرش از جوب مجهول است و ...چه انتظاري که از نداشته و نادانسته ها از مسيري که تا امروز فقط شکست را به چهره اش آشنا داشته